اینجا هر ایدهای میتونه رنگ واقعیت به خودش بگیره
برند آدان در سال 2014 و تحت عنوان طراحی و ساخت سفارشی زیورآلات فعالیت خود را شروع کرد، کیفیت بالای ساخت و طراحی از نقاط قوت یکی از اولین فروشگاههای طلا و جواهرات در ایران برای آدان بود، متاسفانه به دلیل نوسانات شدید قیمت طلا و ارز کشور در سال 2017، فعالیت این برند به طور کامل متوقف شد، در سال 2021 پس از تدوین مجدد طرح تجاری، با همکاری استودیو طراحی سول و آمادهسازی مجموعهای با طراحی مینیمال و الهام گرفته از طبیعت مجددا فعالیت خود را شروع نمود. همچنین در سال 2024 این برند بصورت مستقل آکادمی طلا و جواهرسازی آدان را راهاندازی کرده و با همکاری برند جواهرات گارنت اقدام به آموزش جواهرسازی بصورت حرفهای کرد.
علی محرم نژاد
مدیرموسس /جواهرساز /گوینده
فقط ۱۱ سالم بود که پدرم منو سپرد به یه آقای خیلی مهربون تا کنارش شاگردی کنم، اون زمان زیاد متوجه نبودم قضیه از چه قراره و اصلا برام جدی نبود، ولی هرچی بیشتر میگذشت میفهمیدم بیشتر عاشقشم، چونه زدن با مشتری، حساب و کتاب، چیدن ویترین مغازه هر روز صبح و هر شب جمع کردنش، بوی خاک اول صبح موقع جارو زدن جلوی مغازه، حس فوق العادهای برام داشت، ۱۶ سالم بود که فهمیدم یه رویای بزرگ داره قشنگ میره تو عمق وجودم، رفتم و آموزش ساخت و تولید رو شروع کردم هر قسمتی از کار رو که فکرشو میشه کرد امتحانش کردم، بعضی روزا از ۵ونیم صبح میرفتم کارگاه یه کله تا ۱۱ونیم که برمیگشتم خونه، باید اعتراف کنم خسته میشدم ولی دوستش داشتم، بالاخره تونستم ۵ تا مدرک بین المللی ساخت و فروش جواهرات رو بگیرم و برگردم، ۱۷ سالم بود که بازاریابی رو با همکاری یه فروشنده شروع کردم، خیلی خوب کار میکردیم تا اینکه یه کلاهبردار همه چیو ریخت بهم، بعد یک سالی مدیرداخلی یه آموزشگاه طلا و جواهرات بودم و همزمان آدان به دنیا اومد، البته ایدهی بودنش از همون روز اولی که آموزش ساخت رو شروع کردم زده بود به سرم، پسرِ تُخسِ من! سخت بود و منم ۱۸ سال بیشتر سن نداشتم، چون فعالیت مشابهی وجود نداشت تا در موردش تحقیق کنم مجبور بودم چرخ رو از اول اختراع کنم و بسازم و امتحان کنم ببینم کار میکنه یا نه، همه چی آزمون و خطا بود، خلاصه شد ۲۱ سالم و فهمیدم باید جمعش کنم، بدترین روزای عمرم بود، رفتم خدمت سربازی تا برگردم و از نو شروع کنم، دو سال بعدش که برگشتم… مثل این بود که اصحاب کهف دوباره از خواب بیدار شدن، قیمت همه چی چند برابر شده بود، یکم طول کشید تا عادت کنم به وضعیت جدید، سعی کردم شغل دیگهای رو انتخاب کنم و جلو هم بردمش، ولی یه چیزی اشتباه بود، یه چیزی که نمیدونم چی بود ولی حالم خوب نبود، قشنگ یادمه آخرای پاییز بود، که یه دوست قدیمی زنگ زد، بله ایشون سول بود، یه طراح خوش ذوق که من صداش میزنم بمبِ انرژی، یه جلسه گذاشتیم تو کافه و فهمیدم یه مجموعهی جواهرات میخواد طراحی کنه و دنبال یکی میگرده که توی ساخت کمکش کنه، خب من هرچیزی که داشتم قبل از خدمت رفتنم فروخته بودم، عملا هیچ ابزاری نداشتم، ولی قبول کردم، اولین مدل رو دادم به یکی از همکارا (این همکار بعدنا شد یکی از دوستای فوق العادهی منو من هرجا که مشکلی داشتم کمکم میکرد و برای شروع دوباره خیلی بهم انگیزه داد) و فرستاد برامون ولی… جعبه رو که باز کردم و اون یه جفت گوشواره رو گرفتم دستم، یه لحظه حس قشنگی کل وجودمو گرفت که خیلی وقت بود نداشتمش، کار جدیدی که انتخاب کرده بودم اون حس رو بهم نمیداد، یادم افتاد من واقعا عاشق چه کاری بودم، دو روز قبل عید ۱۴۰۰ بود، زنگ زدم به سول که آره من میخوام دوباره راه بندازم آدانُ، همه درگیر کرونا بودن من درگیر پسرِ دیوونهم، دیوونست ولی دوستش دارم دست خودم نیست، خودم بزرگش کردم تو بدترین روزا پیشش بودم و هر اتفاقی میوفتاد بازم ادامه میدادم، سول استقبال کرد از اینکار، فکر کنم یه ۵۰۰تایی جلسه گذاشتیم تا ببینیم میخوایم چیکار کنیم، توافقمون باهم خیلی راحت بود چون حرف همو خوب میفهمیدیم، اما کار نه، بازار، عرضه و تقاضا، بازاریابی و فروش، نحوهی ارائهی محصول، همه چیز این مدتی که نبودم عوض شده بود، یه مدت طول کشید تا طرح تجاریشو رو از اول بنویسم و آماده کنم، کار قبلیم رو تعطیل کردم و همهی تمرکزم رفت دوباره روی آدان، شهریور ۱۴۰۰ یه مغازه کوچیک گرفتم و آدان شروع کرد، تو هیچ قسمت از کارا اجازه ندادم کسی کمک کنه، فقط راننده وانت بود که کمک کرد وسایلو بیاریم پایین و تمام، دلم میخواست خودم باشم و.... آدان، میخواستم باهم خلوت کنیم، آروم آروم همدیگه رو بسازیم، تک به تک جزییات دفترِ کارم برام یه حس خوبه، روزای اول یکم بهم ریخته بود و هماهنگی واقعی نبود، ولی آروم آروم آومد دستم، دو ماه طول کشید ولی اتفاق افتاد، یک سال قبل از شروع آدان با یه طراح سایت حرفهای آشنا شده بودم، یه شخصیت خیلی آروم و مثبت که کلا با هیچکس کاری نداره ولی به کارش زیادی وارده، ازش خواستم کمکم کنه و این شخصیت مثبت داستان بدون حتی یه لحظه فکر کردن در موردش قبول کرد، کسی بود که من بهش اعتماد داشتم، ما حتی همو از نزدیک ندیدیم ولی توی کار خیلی خوب باهم هماهنگی داریم، چنتا پروژه هم باهم بردیم جلو و همه چی خوب بود واقعا، خلاصه که سایت آدان هم به کمک دوستم اومد بالا، هستن دوستای فوق العادهای که همین الانشم کنارمن، راه طولانیه میدونم، اما چیزی که ازش مطمئنم، اینه من به چیزی که میخوام میرسم، این شرکت بزرگترین امیدِ من برای رسیدن به چیزیه که از ته دل آرزو دارم انجامش بدم، اونم کمک به بقیهست، نه اینکه ماهی بدم دست کسی نه، باعث بشم ماهی گرفتن یاد بگیرن، حالا دو سال و نیم از شروع دوباره گذشته و ما از هیچ رسیدیم به یه کارگاه مجهز و برنامه هامونو دوباره چیدیم و داریم خیلی قویتر از قبل میریم جلو، حالا چند نفر دیگه هم به تیممون اضافه شدن و مشخصتر از قبل کار میکنیم، سفارشامون زیاده ولی میخوایم کارمونو گسترش بدیم و تو چنتا زمینهی دیگه هم فعالیتمون رو شروع کنیم، سایتمون رو به روز کردیم، هرچی که نوشته بودیم رو حالا داریم عملی میکنیم.